Yejooraee
چیزی میانِ من و آینه تاریک می‌مانَد
از من                    و دیدنِ من
چیزی که شاید در قلبِ آینه می‌تپد
بینِ دویدن تا ایستادن

 بی که بدانم چیست
لبخندی گنگ و هذیانی
سینه و سَرم را می گذرانَد
جویای گم شدن
در غربتی صمیمی‌تر
0 Comments:

Post a Comment